یک عمر انتظار کشیدم نیامدے دل از حیات خویش بریدم نیامدے
پشتم شکست و پای ز ره ماند و قد خمید کوه فراق بـردم و دیـدم نیامـدے
مانند یک نهال که در باد خم شود از درد انتظار خمیـدم نیامـدے
از صبر و بردباری و از طاقت و توان چیزی نمانـده غیر امیدم نیـامدے
در چنگ احتضار فتـادم ز انتظار زخم زبان ز هر که شنیدم نیـامدے
طاقت ز دست دادم و صبرم، تمام شد دل را بـه جای جامه دریدم نیامدے
گفتی بـسوز، سوختم از آتش فـراق گفتی بنـال، نـاله کشیدم نیامـدے
دیگر میان خانه به دوشان علم شدم از بس که در قفات دویدم نیامدے
دندان نهاده بر جگر و صبر کردهام پیوسته پشت دست گزیدم نیامدے
من میثمم که مانده ز درد فراق تو روز سیاه و موی سفیدم نیامدے